معنی دشنام، عدو

حل جدول

دشنام، عدو

خصم


عدو

در قاموس قرآن «عدو» به معنای دشمن است; آن هم دشمنی که هم در دل با انسان عداوت دارد و هم در ظاهر مطابق آن رفتار می کنند. به طور کلی، دو نوع دشمن وجود دارد: یکی آن که یک شخص به فرد دیگر عداوت دارد همراه با انگیزه عداوت و دشمنی.

فارسی به عربی

عدو

خصم، عدو

عربی به فارسی

عدو

دشمن , عدو , خصم , دشمن کردن , الهه انتقام , کینه جویی , انتقام , قصاص , دوسرعت , با حداکثر سرعت دویدن

لغت نامه دهخدا

عدو

عدو. [ع َ دُوو] (ع ص) دشمن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و در فارسی بدون تشدید واو بکار رفته است. بدخواه. خلاف صدیق. مقابل دوست. ج، اَعداء:
کنون کاین سپاه عدو گشت پست
از این پس ز کشتن بداریددست.
دقیقی.
ز بهرام گردون به بهرام روز
ولی را بساز و عدو را بسوز.
فردوسی.
به رزم ریزد، ریزد چه چیز، خون عدو
به صید گیرد، گیرد چه چیز، شیر ژیان.
فرخی.
دولت او غالب است بر عدو و جز عدو
طاعت او واجب است بر خدم و جز خدم.
منوچهری.
این عاریتی تن، عدوی تست، عدو را؟
دانا نگرد خیره چنین تنگ در آغاو.
ناصرخسرو.
ابلیس عدوست مر ترا زیرا
تو آدم اهل علم و احکامی.
ناصرخسرو.
گر عدوی من به مشرق است، ز مغرب
آسان من نیز خود بدو برسانم.
ناصرخسرو.
از دیو وفا چرا طمع داری
هرگز جوید کس از عدو دارو؟
ناصرخسرو.
از عدوی سگ صفت، حلم و تواضع مجوی
زانکه به قول خدای نیست شیاطین امین.
خاقانی.
گر به ملک افراسیاب آید عدو
شاه، کیخسرومکان باد از ظفر.
خاقانی.
گر گذری کند عدو بر طرف ممالکت
زحمت او چه کم کند ملک ترا مقرری.
خاقانی.
ز هر مقراضه کو چون صبح رانده
عدو چون میخ در مقراض مانده.
نظامی.
با عدوی خرد مشو گرد کین
خرد شوی گر نشوی خرده بین.
نظامی.
روی در روی دوست کن بگذار
تا عدو پشت دست میخاید.
سعدی (گلستان).
مرا بمرگ عدو جای شادمانی نیست
که زندگانی ما نیز جاودانی نیست.
سعدی.
عدو زنده سرگشته پیرامنت
به از خون او کشته در دامنت.
سعدی (بوستان).
- عدوخوار، آنکه دشمن خوار باشد و آنکه دشمن رانابود کند:
یکی صمصام فرعون کش عدوخواری چو اژدرها
که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا.
دقیقی.
پیش عدوخوار ذوالفقارِ خداوند
شخص عدو، روز گیرودار خیار است.
ناصرخسرو.
- عدوسوز، دشمن سوز. آنکه دشمن را بسوزد و نابودکند:
درخشنده تیغت عدوسوز باد
درفش کیان از تو فیروز باد.
نظامی.
- عدوشکنان، دشمن شکن ها. پیروزمندان:
ای بسا رایت عدوشکنان
سرنگون از دعای بیوه زنان.
(المضاف الی بدایع الازمان).
- کید عدو، دشمنی عدو:
اندرین آرزو همی باشم
زانکه ناایمنم ز کید عدو.
سوزنی.
- امثال:
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
خمیر مایه ٔ دکان شیشه گر سنگ است.

عدو. [ع ُ دُوو] (ع مص) دویدن اسب. || دویدن خواستن اسب. || ستم کردن بر کسی. || درگذشتن از حد. (از منتهی الارب) (آنندراج). || دشمنی کردن. (از قطرالمحیط).

عدو. [ع ِدْوْ] (ع اِ) درازی و پهنای چیزی. || حد و نهایت چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج). || سنگ تنک که بدان چیزی را پوشند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (آنندراج). ج، عداء.

عدو. [ع َدْوْ] (ع مص) دویدن اسب. (منتهی الارب). || دویدن خواستن اسب. (منتهی الارب) (فرهنگ نظام). || ستم کردن بر کسی. || درگذشتن از حد. || بازگردانیدن و مشغول کردن از کار. || برجستن به سر کسی. || تجاوز کردن. || درگذشتن از کار و ترک دادن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). جاوزه و ترکه. || دستبرد زدن دزد بر قماش. و اللص علی القماش. (از اقرب الموارد). || دشمنی کردن. (از قطرالمحیط).


دشنام

دشنام. [دُ] (اِ مرکب) (از: دش = دژ، بد + نام) لغهً به معنی اسم بد. در پهلوی، دوشنام، به معنی با نام بد، شهرت بد. (حاشیه ٔ معین بر برهان). در اصل دشت نام است، دُشت به معنی زشت و نام عبارت از القاب و خطاب. (غیاث). نام زشت و فحش و سرزنش و طعنه و بهتان و لعنت. (ناظم الاطباء). با لفظ گفتن و کردن و دادن و زدن و فرستادن و کشیدن مستعمل است. (آنندراج). رَجم. سَب ّ. سَبل. سقط. شتم. شتیمه. شنظره. شواظ. طِلاء. عار. عَلق. فحش. قِفوه. قَفّی. (منتهی الارب):
شکسته دگر باره خنجر بود
ز زخم و ز دشنام برتر بود.
فردوسی.
برآشفت شیرین ز پیغام اوی
وزآن بیهده زشت دشنام اوی.
فردوسی.
همی تاخت تا پیش ریگ فرب
پرآژنگ رخ پر ز دشنام لب.
فردوسی.
صد هزار دشنام احمد در میان جمع کرد. (تاریخ بیهقی).
گربر تو سلام خوش کند روزی
دشنام شمار مر سلامش را.
ناصرخسرو.
این دیوسیر را مدار مردم
گر هیچ بدانی لَطَف ز دشنام.
ناصرخسرو.
بااینهمه راضیم به دشنام از تو
کز دوست چه دشنام و چه نفرین چه دعا.
ظهیر.
ترا بسیار گفتن گر سلیم است
مگو بسیار، دشنامی عظیم است.
نظامی.
یکی پرسید از آن شوریده ایام
که تو چه دوست داری گفت دشنام
که هر چیز دگرکه می دهندم
بجز دشنام منّت می نهندم.
عطار.
ای یک کرشمه ٔ تو غارتگر جهانی
دشنام تو خریده ارزان خران به جانی.
عطار.
اِجذئرار؛ آماده ٔ خصومت و دشنام گردیدن. انهیال،پیاپی آمدن بر کسی و فرا گرفتن او را به دشنام و ضرب. عِظاظ؛ دشنام آشکارا. مُجارزه؛ با هم مزاح کردن که به دشنام ماند. مُجالعه؛ تنازع کردن مردم به فحش ودشنام در قمار یا شراب. مُعاظّه؛ دشنام آشکارا. (ازمنتهی الارب).
- به دشنام برشمردن کسی را، او را با سخن زشت ناسزا گفتن:
به دشنام چندی مرا برشمرد
به پیش سپه آبرویم ببرد.
فردوسی.
- به دشنام زبان گشادن، ناسزا گفتن:
چو برخواند آن نامه را پهلوان
به دشنام بگشاد گویا زبان.
فردوسی.
- به دشنام لب آراستن، گشودن لب به ناسزا گفتن:
به دشنام لبها بیاراستند
جهانی همه مرگ او خواستند.
فردوسی.
- به دشنام لب گشادن (بازگشادن)، ناسزا گفتن. ناسزا بر زبان راندن:
گر این بی خرد سر بپیچد ز داد
به دشنام او لب نباید گشاد.
فردوسی.
به دشنام بگشاد لب شهریار
بر آن انجمن طوس را کرد خوار.
فردوسی.
به دشنام لبها گشائید باز
چه بر من چه بر شاه گردن فراز.
فردوسی.
- دشنام به زبان گرداندن، ناسزا گفتن:
بیهوده و دشنام مگردان به زبان بر
کاین هر دو ز تو بار برآراست و ببار است.
ناصرخسرو.
- دشنام رفتن بر زبان کسی، زبان به ناسزا گشودن او: من که بوریحانم و مر او را هفت سال خدمت کردم نشنودم که بر زبان او هیچ دشنام رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 682).
- دشنام ساختن، مهیا کردن ناسزا و فحش:
چو مهمان به خوان تو آید ز دور
تو دشنام سازی بهنگام سور.
فردوسی.
- دشنام گشتن نام کسی، زشت نام شدن وی:
چو گویند چوبینه بدنام گشت
همه نام بهرام دشنام گشت.
فردوسی.
- زبان از کسی پر ز دشنام کردن، سخنان ناسزا بر زبان آوردن:
یکی سوی طلحند پیغام کرد
زبان را ز گو پر ز دشنام کرد.
فردوسی.
- فرا دشنام شدن، دشنام و ناسزا گفتن آغازیدن: بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت و فرا دشنام خواست شد. (تاریخ بیهقی).

تعبیر خواب

دشنام

اگر بیند کسی را دشنام می داد، دلیل بود که آن کس را حال نکو شود. - محمد بن سیرین

اگر بیند کسی را دشنام می داد، دلیل که آن کس بر وی چیره و کامکار شود. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

فرهنگ عمید

عدو

خصم، دشمن،

فرهنگ فارسی هوشیار

عدو

دشمن، بدخواه، جمع اعداء

فرهنگ فارسی آزاد

عدو

عَدُوّ، دشمن-خَصم (جمع:اَعْداد جمع الجمع:اَعادِی)،

فرهنگ معین

عدو

(عَ) [ع.] (اِ. ص.) دشمن، خصم. ج. اعداء.

معادل ابجد

دشنام، عدو

475

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری